سفرنامه پراگ

دوستی گفت: "می گویند اگر پراگ را ببینی انگار کل اروپا را دیده ای." نمی دانم دیدن یک شهر می تواند جای دیدن شهرهای دیگر را بگیرد یا نه اما، از نظر من – اروپا که هیچ – تمام جهان را زیر پا گذاشته باشی اما پراگ را ندیده باشی، انگار هیچ ندیده ای...این تمام حرفی است که من پس از ۳ روز قدم زدن در پراگ برای گفتن دارم. جمهوری چک به راستی باید به داشتن این شهر ببالد...

اهالی چک این شهر را پراها می نامند. پراها یعنی آستانه یا درگاه؛ بسیاری معتقدند این شهر پل اتصال شرق و غرب است.

از فرودگاه سوار اتوبوس شدیم تا به مرکز شهر برویم. این توریست های انگلیسی کوچک بسیار کنجکاو بودند و دائم از مادرشان در مورد پراگ سوال می پرسیدند...

 آفتاب عصر دلپذیر بود و هوا مناسب پرسه ای در یک شهر جدید... بسیار مشتاق بودم برای شناختن و چشمانم می بلعید منظره ها و آدمها را...

تصویرم از اولین مردم پراگ؛ مرد به دنبال چیزی می گشت... نمی دانم چه، اما جستجویش حس خوبی بر می انگیخت و حس کردم این مردم را از همان نگاه اول دوست می دارم.

رودخانه ولتاوا پراگ را به دو قسمت تقسیم می کند. ۵۰ پل بر روی این رودخانه ساخته شده که سهم پراگ ۱۸ پل است.

قدم زنان به سمت اولین پلی که دیدیم راه افتادیم. رودخانه زیبائیست... انگار همه ی شهرهایی که من دوست دارم باید زاینده رودی داشته باشند تا مرا اسیر کنند... بله؛ پراگ برای من اصفهان دیگریست...

از روی پل به سمت چپ نگریستیم و حرکت مورچه وار آدمها را روی پل بعدی دیدیم. کمی طول کشید تا متوجه شویم این همان پل معروف پراگ است، پل چارلز...

پراگ تماما سنگفرش شده و همین سنگفرش یکی از ابعاد هویت پراگ می باشد.

بعد از یک گشت مختصر به سمت ایستگاه مترو راه افتادیم تا به خانه دوستمان برویم... در ایستگاه مترو، تابلوهای جالبی دیدیم.

بازدید رسمی پراگ را در یک روز زیبای بارانی و از میدان قدیمی شهر و ساختمان شهرداری آغاز کردیم. توریست ها در این مکان تجمع می کنند تا یکی از جاذبه های گردشگری این شهر را ببینند. یک ساعت ساز و یک استاد ریاضی و نجوم، هنر و تکنولوژی را به کار گرفته اند تا این آدمها را هر یک ساعت به تماشای ماحصل کارشان بنشانند... ۱۲ مجسمه حواریون مسیح راس هر ساعت از پشت پنجره های بالای ساعت نجومی گذر می کنند.

 

کوچه پس کوچه های دلنشینی دارد این شهر... دلت می خواهد بزنی به دل این کوچه ها و ساعتها خودت را گم کنی...

پراگ از نظر اطلاع رسانی بهترین شهری است که تا به حال دیده ام... نمی توان در پراگ گم شد... با نقشه یا بدون آن، گم نمی شوی... کافیست سرت را بالا بیاوری یا گردنت را بچرخانی تا اسم هر خیابان را واضح در برابر چشمانت ببینی – عجیب بیگانه نواز است این دیار...

پراگ شهر هنر است... شهر اپرا و نمایش و کنسرت... در کمال تعجب من – که انتظار داشتم پاریس شهر اول باشد - حجم نمایشهای اجرایی در هر روز خیره کننده است. پراگ اگر از پاریس در این زمینه سر نباشد، با آن برابری خواهد کرد.

و سرانجام پل چارلز، پلی بازمانده از قرن هیجدهم، با ۱۶ دهانه و ۳۰ مجسمه از قدیسان مسیحی و شخصیت های تاریخی انجیل.

از بین ۳ نویسنده نامدار چک، کافکا، هرابال و کوندرا، فقط نام فرانتس کافکا را بر یک خیابان یافتیم.نوبت دیدار قلعه معروف پراگ ید؛ بزرگ ترین قلعه جهان است و نامش در کتاب رکوردهای گینس به ثبت رسیده؛ محل زندگی خانواده سلطنتی بوده و در حال حاضر به کاخ ریاست جمهوری تغییر کاربری داده است. سر ساعت رسیدیم و مراسم تعویض گارد اولین خاطره بازدید از قلعه را رقم زد.

 

پی نوشت ۱: پرویز دوائی در مقدمه کتاب "تنهایی پرهیاهو" به نقل از مرتضی کاخی می نویسد: "مواظب باش! پراگ مُهرش را به تو می زند. اثرش را در تو می گذارد و بعد به تو می گوید برو که تا آخر عمر کار تو را ساختم..."

پی نوشت ۲: کافه لوور، ۱۱۰ سال قدمت دارد. پاتوق فرانتس کافکا، ژان پل سارتر، انیشتین و دیگر اندیشمندان بوده است.

درباره مولف

سلام به عاشقان سفر بنیامین رضایی هستم متولد تیر ماه سال 1364، در کرج به دنیا اومدم. فارغ تحصیل رشته گردشگری هستم و تا امروز به بیش از 55 کشور سفر کردم من در تابستان سال 1398 بزرگ ترین ریسک زندگیم رو انجام دادم و با ماشین شخصیم سفر دور اروپا رو شروع کردم اگه توام سفرنامه جالبی داری حتما از طریق این صفحه برام بنوسش تا بین عاشقان سفر به اشتراک بذارمش.

نظرت برام مهمه، بنویسش لطفا